روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود:
💤من کور هستم لطفا کمکم کنید💤
روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. ادامه مطلب...
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود:
💤من کور هستم لطفا کمکم کنید💤
روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. ادامه مطلب...
یک روزی از روزها دانشمندی آزمایش جالب انجام داد.او یک آکواریوم ساخت
و با قرار دادن یک دیوار شیشه ای در وسط آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد.
در یک بخش ماهی بزرگی قرار داد ودر بخش دیگر ماهی کوچکی که غذای مورد
علاقه ی ماهی بزرگ بود ادامه مطلب...